با سلام خدمت همه دوستان عزیز ببخشید که چند مدت آپ نکردم امروز سعی میکنم که جبران کنم …
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهائیم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
گریه پنهانیم را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی
درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آن که با آغاز من مانوس بود
لحظه پایانیم را حس نکرد
…
میان یگانگی و بیگانگی هزار خانه است
آنکس که غریبه نیست شاید که دوست نباشد
قلبم برایت خانه ای
گفتی عجب ویرانه ای
گفتم دلم همراه تو
گفتی که تو مستانه ای
گفتم نگاهم مال تو
گفتی فقط دیوانه ای
گفتم توئی شمع دلم
گفتی تو هم پروانه ای
گفتم مرا با خود ببر
گفتی مگر بی خانه ای
گفتم بگو راز دلت
گفتی که تو بی گانه ای
گفتم کجا یابم تو را
گفتی به هر کاشانه ای…
…
زمانه به من آموخت؛ که هر شیرین زبانی مهربان نیست
هرکدوم مون همون قدر ارزش داریم که خودمون بخوایم!! یادت باشه اگه مفت نمی ارزیدی خودت خودتو مفت فروختی…
سکوتم را به باران هدیه کردم ,
تمام زندگی را گریه کردم ,
نبودی در فراق شانه هایت ،
به هر خاکی رسیدم تکیه کردم
به تماشا سوگند
و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن واژه ای در قفس است.
حرف هایم،
مثل یک تکه چمن روشن بود.
من به آنان گفتم:
آفتابی لب در گاه شماست
از زندگی هر آنچه لیاقتش را داریم به ما می رسد نه آنچه آرزویش را داریم.
زندگی جدولی هست که جایزه ی پر کردن خانه های آن مرگ است...